سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ماه به هم میریزد
کِی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را میشود از حافظه آب گرفت
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست...
یادمان باشد: اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
که در این بحر دو رنگی و ریا دگر
حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن
در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن
هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود
لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن
نظرات شما عزیزان: